برنامه ریزی در مفهوم کلی و ساده آن‘ یعنی پیش بینی و تنظیم امور زندگی فردی و خانودادگی و یا جنبه ای از حیات اجتماعی‘ امر جدیدی نیست. در این معنی‘ انسانها در طول تاریخ‘ به نوعی برنامه ریزی داشته اند که متناسب با نیازها و شرایط جامعه و ویژگیهای افراد و گروهها شکل می پذیرفته است. مسئولین و مدیران در کارگاهها‘ روستاها‘ شهرها‘ کشورها و امپراطوریها در موقعیتهای مختلف به آینده نگری نیازها و مسائل جامعه و طرح ریزی اقدامات و رههای عملی برای دستیابی به آنها می پرداخته اند. لشکرکشیها و جنگ ها‘ احداث بناهای بزرگ و تأسیسات شهری و بین شهری‘ ایجاد نهادهای مختلف و اداره آنها‘ تنظیم درآمد و هزینه های حکومتی و... نمونه هائی از این گونه برنامه ریزی ها را بما ارائه می دهد که در سرزمین های گوناگون و در ادوار مختلف و با کارآئی و گستره متفاوت جریان داشته است. ای اقدامات گرچه در معنای وسیع در مقوله برنامه ریزی جای دارند‘ ولی به علت اینکه فاقد پیوستگی زمانی و انسجام و هماهنگی درونی و جامعیت لازم بوده اند و بویژه کاربرد دانش بشری در شکل روشها و تکنیکهای پیشرفته برنامه ریزی در آنها معمول نبوده است‘ در بررسیها و نوشته های مربوط به موضوع برنامه ریزی جدید‘ جز بصورتی گذرا مورد اشاره قرار نگرفته اند.
پیدایش اندیشه برنامه ریزی جدید را باید در شکل و محتوی دگرگونیهای ژرف و بی سابقه ای جستجو کرد که در چند قرن رخ داد که منجر به فروپاشی نظام فئودالی در اروپا گردید و تشکلهای صنفی را از میان برد و تجارت را از حوزه های محدود و با امکانات و وسایل ابتدائی و حجم کم مبادلات به دریاهای وسیع و سرزمینهای دور کشاند و کشتیهای تجاری بزرگ‘ مال التجاره های فراوان را در مناطق دوردست‘ مبادله کردند و سودهای سرشار حاصل آمد.
تجارت و کشاورزی در اینکه کدامیک واقعاً مولد ثروت هستند‘ درگیر مجادله ای علمی گردیدند و بالاخره صنعت و تکنولوژی جوان هر دو را مغلوب و منکوب امکانات تازه بدست آمده و قدرت تمام نشدنی خود کرد. همزمان با این تحولات بر اساس مقدماتی که از قبل پدید آمده بود‘ به انسان از زاویه دیگری نگریسته شد و قابلیتهائی در او شناخته شد که با اتکاء به آنها (اصالت عقل) او را مستحق حکومت بر خود و جامعه خود و مشارکت در تصمیم گیریها در حیطه های فردی و اجتماعی دانستند. این نگرش تازه به انسان‘ بعدها در پیدایش دیدگاههای اقتصادی و اجتماعی جدید‘ بویژه مکاتب لیبرالیسم و پوزیتویسم و ... موثر افتاد.
انقلاب صنعتی با وارد کردن نیروی محرکه جدید (نیروی بخار) بجای نیروهای انسان و حیوانات و نیروهای طبیعی (آب و باد و ...) در تولید‘ دگرگونی تازه ای را باعث گردید. در نتیجه رابطه انسان و ماشین و سرمایه که قبلاً در هر دو مورد تفوق با انسان بود. به زبان انسان تغییر کرد. توزیع درآمد در مناطق شهری که پیش از انقلاب صنعتی (و بویژه قبل از توسعه تجارت) به علت رابطه مستقیم درآمد با کار انسان متعادل تر بود‘ دگرگون گردید و شکافهای عمیق و تحولات بسیار پدید آمد.
این تحولات که خود متقابلاً از جریانات فکری و نظری جامعه تأثیر می پذیرفتند با شدت و عمق بیشتری بر تفکرات اجتماعی موثر واقع شدند و نظریات تازه ای بر پایه آنان شکل گرفت. بطوریکه بازتاب پدیده های جدید و تحولات به وجود آمده را به بهترین صورت می توان در بینشها و نظریات مکاتب مختلف اقتصادی‘ اجتماعی و سیاسی این دوران ملاحظه کرد.
چنانچه برنامه ریزی به مفهوم جدید را اعمال نظر و دخالت آگاهانه‘ منظم و هدفمند مرجعی (معمولاً دولتهای ملی یا محلی) در امور جامعه را در نظر بگیریم. و از آنجا که در عمل‘ حوزه این دخالت در گذشته کاملاً اقتصادی و در حال حاضر اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و ... می باشد‘ لذا ناچاریم برای دستیابی به شکل گیری زمینه های نظری پیدایش برنامه ریزی‘ در بینشها‘ مکاتب اقتصادی – اجتماعی به بررسی و کند و کاو بپردازیم. از سوی دیگر‘ بمنظوراینکه حضور دولت را – که امروزه در قالب برنامه های اقتصادی‘ اجتماعی تدوین و اجرا می گردند – بهتر پیگیری کنیم‘ باید در نظریات و مکاتب اقتصادی – اجتماعی به مبحث محدودتر نقش دولت و حدود و ثغور دخالت این نهاد در امور جامعه و چارچوبی که متفکرین اجتماعی برای این مقوله قائل شده اند‘ مراجعه کنیم. از این زوایه است که قطعاً به دلایل و زمینه های نظری مداخله دولت (برنامه ریزی) در دوره ای‘ و محدودیت یا ممنوعیت حضور آن در فعالیتهای اقتصادی – اجتماعی جامعه‘ در دوره ای دیگر‘ دست خواهیم یافت. بدین ترتیب ما بر نقطه ای انگشت خواهیم گذاشت که علم اقتصاد از یکسو با جامعه شناسی و از طرف دیگر با علم سیاست تلاقی می کند و از تحقیقات و یافته های یکدیگر برای تنظیم و اثبات چارچوب نظری خود بهره می جویند.