چند سالی است که به حکم سنت‘ مردم شناسان نیز همانند سایر متخصصان علوم اجتماعی‘ درصددند تا قلمرو ‘محدوده و جوهر مردم شناسی را معین کنند. این مسئله گویای دو نیاز‘ با اهمیتی متفاوت است: نخست اینکه‘ برای جهان خارج – که به نظر می رسد کرانه ها و حواشی نظام علمی ما را تشخیص نداده است – به تشریح آنچه که مردم شناسی است بپردازیم و نیز در برابر متخصصان به این اقدام مبادرت ورزیم که محدوده مردم شناسی را که به آن ‹‹مردم شناسی کنترل شده›› می گویند و از نظر طبقه بندی متمایز از جامعه شناسی‘ انسان شناسی اجتماعی‘ جغرافیای انسانی و تاریخ بدون رویداد است‘ مشخص کنیم.
ارزش کوششهایی که در این جهت صورت گرفته‘ و تذکر آن لازم به نظر می رسد و نیز صفات نیمه قاطع آنها همه اشتیاق مرا برای توصیف مردم شناسی از بین برده است؛ رشته ای که با این همه موجودیتش را به وضوح حس می کنم و متقاعد شده ام که همه کوششم را وقف آن کنم. علت اینکه کرانه ها و حواشی مردم شناسی‘ و به ویژه مردم شناسی فرانسه‘ فاقد صراحت بسیار واقعی است‘ به تاریخ و در عین حال به چگونگی تشکیل و ترکیب آن ارتباط می یابد. به نظر می رسد که سرنوشت مردم شناسی چنین بوده است که ساختار درونی واقعه انسانی را به وسیله اسلوبهای گوناگون‘ که وابسته و مجاور یکدیگرند‘ آزاد و رها سازد. مردم شناسی به وسیله جامعه شناسان‘ عالمان تشریح‘ ماقبل تاریخ شناسان‘ زبان شناسان ساخته و پرداخته شده است‘ اما مردم شناسی نه کاملاً جامعه شناسی‘ نه کاملاً انسان شناسی و نه کاملاً ماقبل تاریخ شناسی است؛ در بین دو یا چند رشته از علوم انسانی می توان گفت که مردم شناسی از یک وضعیت متعادل برخوردار بوده و برای هر مردم شناس در حکم چیزی انحصاری و موقتی است. چنین وضعیتی صفت متحرک و خصلت فردی تعاریفی با بیان می کند که می توان برای انسانی ترین علوم انسانی قایل شد‘ و نیز نشانگر آن است که چرا مردم شناسان متناوباً خود را از هسته ایده آلی که مربوط به تخصص آنها در راه یک پژوهش است جدا می کنند؛ پژوهشی که یکی از رشته های علمی همگرا را به مطالعه واقعه های انسانی ملحق می کند. برعکس‘ مردم شناس گاه تمایل به تحکیم میدان تحقیق خود دارد و نیز گرایش به کاربرد نوعی ‹‹اومانیسم ابتدایی›› دارد که از آن چیزی جز جنبه های کنجکاوانه و شگفت انگیز مستفاد نمی شود.
همان طور که بعداً خواهیم دید‘ کلمات حتی مفسر نوعی بازی است که در آن نمی توان منحصراً به جستجوی واقعه ای از یک پراکنش dispersion و فقدانی از انتخاب مؤثر Choix efficace پرداخت. در تمام زبانهای مربوط به تمدن‘ واژگان انسان شناسی‘ مردم شناسی‘ مردم نگاری وجود دارند و برای مطالعه انسان به کار می روند‘ اما‘ در تمام زبانها‘ آنگاه که نظری به تاریخ این سه واژه می افکنیم‘ مشاهده می کنیم که پذیرش آنها طوری است که دایماً با هم برخورد داشته و یکدیگر را می پوشانند: و بیهوده آنکه بخواهیم (حتی در حال حاضر و به زبان فرانسه) برای هریک از آنها معنی و مفهوم دقیقی قایل شویم: انسان شناسی غالباً متضمن مطالعه جسمانی انسان و نژادهای اوست؛ مردم شناسی را اکثراً به مثابه ترکیبی از علوم مربوط به انسان (مفهومی که مورد نظر ما در این مقاله است) و مردم نگاری را همانند مجموعه ای از فنون توصیفی واقعه های فرهنگی می دانند‘ اما مثالهای مربوط به تعاریف در میان پژوهشگران معاصر بیشمار بوده و نقطه حرکت و توزیع آنها نیز متفاوت است.
شاید بتوان گفت که واژه ‹‹مردم شناسی›› سزاوار برتری چندی است‘ زیرا مبین حالتی از واقعیت قومی و حقیقت گروههای انسانی در جوامع است. در واقع‘ یک واقعه انسانی که فردی است‘ برای مردم شناسی قابل ادراک نیست. در وضعیت نژادی‘ فنی‘ اجتمای یا زبانی در بین سایر انسانها موجود زنده یی است و اگر او را در شالوده این ارزش اساسی [زنده بودن] دخالت ندهند‘ عجیب و نامفهوم خواهد بود.