بیگانگی مفهوم سازی و گروهبندی تئوریها در حوزه های جامعه شناسی و روان شناسی

نویسنده

چکیده

واژه بیگانگی که به زعم ریموندویلیامز willoams R. یکی از غامضترین و دشوارترین واژگان در فرهنگ لغات بسیاری از السنه امروز به شمار می آید‘ نه تنها مورد توجه وبحث و فحص بسیاری از علما و صاحب نظران در حوزه ها و مباحث تدقیقی و تحقیقی علوم نظری قرار گرفته است‘ بلکه به عنوان یکی از مفاهیم اصلی و عمده در جامعه شناسی‘ روان شناسی و روان شناسی اجتماعی مطرح گردیده است. این مفهوم که به طور گسترده ای در علوم انسانی جهت تبیین برخی از اشکال و انواع کنشها و واکنشها به جریانات و واقعیتهای پیرامونی‘ فشارهای روانی و تحصیلات اجتماعی بکار می رود‘ امروزه به عنوان شعاری نیز در تریبونهای تبلیغاتی برای سیاست مردان‘ پرسشی آمپریک (تجربی) در محافل آکادمیکی برای محققان و محصلان و دانش مردان و موضوعی از بحث و فحص برای عامه مردم درآمده است.
علی رغم توجه زاید به مفهوم بیگانگی و کاربرد وافر آن در حوزه های جامعه شناسی و روان شناسی‘ هنوز این مفهوم و معرفها و نظریه های مربوط به آن دارای ابهاماتی است که دانش مردان را در نحوه بهره گیری از آن در حوزه های علوم انسانی سردرگم و مردد می کند.
این خود شاید بدان علت باشد که نه تنها نظریه بیگانگی در جهات مختلفه ای رشد و بسط یافته و ابعاد گونه گونی به خود گرفته است‘ بلکه از دیدگاههای متفاوت و بعضاً مغایر و متضادی نیز مورد تحلیل و تدقیق واقع شده است. مثلاً زمانی واژه بیگانگی Alienation با واژه از خود بیگانگی Self-Alienation به خطا خلط شده و در یک مفهوم واحده به کار رفته است و زمانی آن را با کلمه آنومی و آنومیا Anomie, Anomia مترادف دانسته اند. زمانی از آن به عنوان حالتی فکری State of mind نام برده اند (مارکس و دورکهایم) و گاه به عنوان یک مسئله غیر انتزای و عینی مطرح گردیده است. (زیمل). زمانی آن را شکل ثابت و ساکن واقعیت پنداشته و زمانی آن را با دیالکتیک آمیخته و وجه حرکتی بر آن قایل شده اند. گاه بیگانگی امری تحمیلی Imposed در نظر آمده و زمانی آن را امری انتخابی Self-chosen پنداشته اند. برخی آن را امری طبیعی‘ به هنجار‘ خلاق و سودمند در نظر گرفته اند. (نیسبت Nisbet‘ فیورلیچ Feuerlocht و عده ای آن را پدیده ای باخصلتی مخرب و ضد اجتماعی به شمار آورده اند (دورکهایم‘ روزاک). برخی آن را معلول عوامل بیرونی یا محصول واقعیات اجتماعی دانسته و برخی آن را ناشی از تحرکات نیروهای سرکش درونی انسان پنداشته اند. گروه آن را در سنجش احساسات فرد نسبت به خود ( فردینبرگ Friedenberg‘ گودمن Goodman) و گروهی آن را در سنجش احساسات افراد در قبال جامعه (مارکس‘ مرتن) مطرح کرده اند. گاهی آن را علت Carse و زمانی آن را معلول Effect پنداشته اند زمانی بر آن حالت کنشی و زمانی خصلت احساسی عاطفی و نگرشی قایل شده اند.
از طرفی نظریه های بیگانگی هرگز به طور جامع و سیستماتیک منظم و مدرن نگردیده اند. این خود شاید یکی از علل پراکندگی آراء و نظریه ها در باب مفهوم بیگانگی باشد که نه تنها از ارتباط‘ انتقام و تسلسل منطقی معرفها‘ مفاهیم‘ سازه ها و متغیرهای مطروحه در این نظریه ها کاسته‘ بلکه بر غموض و پیچدگی خود مفهوم و دشواری در ارائه تعاریف مفهومی و عملی افزوده است.
ما در این نوشت کار کوشیده ایم ضمن مروری مجمل بر تاریخچه بیگانگی و ارائه تعاریف مفهومی از آن‘ نحوه کاربرد‘ علل‘ موضوعات و اشکال بیگانگی را در دیدگاههای مختلف مشخص کرده‘ محورهائی را که بر آن اساس می توان نظریه های بیگانگی را در حوزه های جامعه شناسی و روان شناسی بطور سیستماتیک مدون ساخت معلوم نمائیم و آراء برخی از جامعه شناسان و روان شناسان را در باب این مفهوم مورد تدقیق و تشریح قرار دهیم.