در این مقاله به یکی از مسئل جاری حوزه نظری جامعه شناسی معاصر یعنی دخالت دادن فرهنگ در روش منطقی شناخت جامعه معاصر می پردازیم. گیدنز (1377) و باومن (1992) در ابتدای دهه 1990 و همین طور اینگلهارت(1377) در اواخر این دهه به نوعی به نوعی منحصر به فرد بودن جامعه معاصر اشاره کرده اند که از این میان اینگلهارت به طور مشخص به نقش فرهنگ در شکل گیری جدید اجتماعی پرداخته است. در این مقاله با اشاره به نقائص نظری و روش شناختی آثار اینگلهارت‘ باومن و گیدنز مشخص می کنیم که چگونه باید بحث فرهنگ و نقش آن را از لحاظ نظری در شناخت تحولات اجتماعی جدید دخالت داد. بدین منظور وارد روند مفهوم سازی روابط فرهنگی شده ایم تا از طریق پی ریزی مفاهیم جدید چارچوب نظری جدیدی را برای بحث پیرامون ویژگیهای جوامع دوران معاصر معرفی کنیم.